ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

روزای قشنگ

خیلی این حال و هوا رو دوست دارم ... دم دمای عید شلوغ پلوغیا ماهی وسبزه کنار خیابون شکوفه های درختا ..آخ که چه روزای قشنگین اینروزا سال 92 خیلی سال خوبی بود برای من البته غم وغصه هم توش بود اما خوشیهاش به ناخوشی هاش میچربید...ستیای نازنینم در اوایل امسال به دنیا اومد و آخر سال هم که عروسی خواهر عزیزم بود امیدوارم برای همه خوب بوده باشه و سال 93 هم سالی باشه پراز شادی و سلامتی...هفته پیش همونطورکه گفتم عروسی خواهرم بود از باربرون بگیرررررررر تااااااااااااااااااا حنابندون و عروسی خدارو شکر خیلی خوب بود وخوش گذشت و امیدوارم که خوشبخت بشن  از وقتی برگشتیم همش دارم به این فکر میکنم که چقدر زود گذشت عین برق و باد اصلا امسال کلا خیلی زود گذشت ...
23 اسفند 1392

پایان 9 ماهگی

یه سه هفته ای نبودم و فکر کنم بعد این پست هم یه سه هفته ای نیام مادر عزیزم یه چند روزی پیشمون موند و وقتی داشت میرفت دلم نیومد که تنها بره واسه همین ماهم باهاش رفتیم یه ده روزی شمال بودیم چون عروسی خواهرم نزدیکه کلی هم کار داریم..کادو کردن وسایل چمدون برا جشن باربرون و یه سری خریداش به عهده من بود که به نحو احسن انجامشون دادم بعد از شمال هم به همراه ندا وپویا اومدیم تهران و یه چند روزی پیشمون بودن وباقی خریدهارو هم انجام دادیم وبرگشتن شمال...حال و هوای عروسی رو خیلی دوست دارم مخصوصا که خواهرت عروس باشه...انشاا... که خوشبخت بشن پارسال همین موقعه ها بود که با عمو میثم اومده بودن واسه خرید عروسی که متاسفانه دایی عمو میثم فوت کرد وبا چشمانی اشک...
7 اسفند 1392
1